تشییع باشکوه شهید« محمود توکلی »

محمد احمدیان از شهید توکلی پیش‌کسوت تفحص لشکر ۱۴ امام‌حسین(ع) می‌گوید

به گزارش مشرق، یک روز بعد از شهادت حاج محمود هم‌کلام با او می‌شوم، هنوز در شوک شنیدن خبر شهادت رفیق قدیمی‌اش است؛ با اینکه انتظار فرجام دیگری جز این هم برای پیش‌کسوت تفحص کشور نداشته است. می‌گوید حاج‌محمود همیشه در حسرت شهادت می‌سوخت و  حالا به آنچه سال‌ها در آرزوی آن بود، رسیده است. «محمد احمدیان» که خود از بچه‌های تفحص  است، از جنس آدم‌هایی که بعد از جنگ در مناطق عملیاتی جنوب و غرب ماندند تا پاره‌های تن این وطن را بیاورند و مرهمی‌شوند بر زخم دل مادران و پدران چشم به راه، معتقد است دل حاج محمود در آن سرزمین‌های تفتیده جا مانده بود. احمدیان دلیل این باور را حاصل خاطره آخرین همراهی با فرمانده تفحص لشکر ۱۴ امام حسین (ع) می‌داند آن جا که برای حاج محمود روضه دلتنگی شهدا را خوانده و مرثیه «دیگر این خانه مرا تنگ بود/ زندگی بی شهدا ننگ بود»، رفیقش را بی تاب کرده بود. معاون سابق اطلاعات عملیات کمیته جست وجوی مفقودین جنوب که دستی در روایتگری آن سال‌های عاشقی دارد و بارها روایت آن مجنون‌های به خون  آغشته را برای حاج‌محمود بازگفته است، حالا روایتگر بخش‌هایی از زندگی او می‌شود.

آشنایی‌تان با شهید توکلی به چه زمانی بر می‌گردد؟

آشنایی من با حاج محمود به  سال‌های ۷۳ و ۷۴  و تفحص شهدا بر می‌گردد. حاج محمود در آن زمان به عنوان نیرو در مناطق عملیاتی حاضر شده بود و شهید غلامی‌،‌مسئول تفحص بود. بعد از آسمانی شدن شهید غلامی‌، حاج محمود خیلی جدی تر وارد گود شد و به عنوان مسئول تفحص شهدای لشکر منصوب و از آن زمان به بعد ارتباط ما با یکدیگر بیشتر شد.

ارتباط‌تان بیشتر جنبه کاری داشت یا شکل دوستانه ای هم به خود گرفته بود؟

اگرچه ارتباط ما بیشتر کاری بود و با توجه به مسئولیتی که من در ستاد اطلاعات عملیات کمیته مفقودین داشتم، جلسات مستمری در این زمینه با یکدیگر داشتیم، ولی خوب نمی‌توانم این موضوع را کتمان کنم که ارتباط من با حاج محمود به دلیل اینکه او اصفهانی بود و من هم اصفهانی، رنگ و بوی دیگری داشت، هم استانی بودن و هم لشکری بودن، علقه‌هایی را بین ما ایجاد کرده بود و هر زمان که خستگی در وجود ما حاکم می‌شد به دیدن یکدیگر می‌رفتیم. من به شرهانی برای دیدن او می‌رفتم و او به اهواز برای دیدن من.

شهید توکلی چه ویژگی‌هایی داشت که شما را پایبند خود کرده بود؟

خاکی‌بودن، بی‌ادعابودن و گمنام‌بودن، از ویژگی‌های بارز حاج محمود بود. این خصوصیات چنان در وجود او رخنه کرده بود که اگر کسی وارد مقر کار او می‌شد، نمی‌توانست تشخیص بدهد که فرمانده آنجا چه کسی بود. چند روز پیش از شهادت حاج‌محمود بود که برای تکمیل کتابی، که درباره تفحص شهدا در حال نگارش است، با او تماس گرفتم تا از نظرات و خاطراتش در این کتاب استفاده کنم. با وجود احترام زیادی که برای من قائل بود به هیچ عنوان زیر بار نرفت و طبق معمول با همان خنده‌های قشنگی که همیشه بر لب داشت، گفت: «من یک راننده بیل هستم و بلد نیستم حرف بزنم، در حد یک راننده بیل از من سوال کن.» شما کمتر پیدا می‌کنید که از او اسمی‌به عنوان فرمانده تفحص شهدای لشکر امام حسین(ع)  برده شود. شجاعت حاج محمود بی‌نظیر بود. بارها در منطقه در کنار او شاهد اتفاق‌های عجیبی بودم؛ولی هیچ‌گونه ترسی را در وجود او نمی‌دیدم، اتفاقی نبود که بتواند در مسیر کار او خلل ایجاد کند. حاج محمود به کاری که انجام می‌داد، بسیار معتقد بود.

فکر می‌کنید دلیل این اعتقاد چه بود؟

حاج محمود در زمان جنگ از رزمنده‌های واحد تعاون رزم بود، رزمنده‌هایی که در همان زمان هم مسئولیت برگرداندن پیکر شهدا را برعهده داشتند و حاج محمود اصلا این وظیفه را دین خود به شهدا می‌دانست.

 چرا این دین را روی دوش خود احساس می‌کرد؟

شما زمانی که با کسی هم‌سفر شوید یا به کسی دل بدهید، دیگر نمی‌توانید بی‌تفاوت باشید. حاج محمود هم همین گونه بود. چند وقت پیش، یکی از سخنرانی‌های شهید توکلی را گوش می‌کردم. در آن سخنرانی می‌گفت: «آهای مردم! چقدر رفتید با شهدا آشنا شدید؟ چقدر رفتید با شهدا رفیق شدید؟» این حرف شهید توکلی، نشئت‌گرفته از یک اتفاق درونی در وجود او بود. حاج محمود و بیشتر بچه‌های تفحص با شهدا رفیق بودند. علقه خاصی میان آنها با شهدا وجود داشت. خیلی‌ها فکر می‌کنند که تفحص کار راحتی است و فقط بیل می‌زنند؛ در حالی که این طور نیست. شما ممکن است در زمان تفحص با چهل و پنجاه انفجار در یک روز روبه‌رو شوید. سرمای سوزان غرب، گرمای جنوب را هم  در کنار آن در نظر بگیرید؛ تنها یک عشق و باور درونی است که آنها را در کار تفحص ماندگار می‌کند، عشق و باوری که از رفاقت با شهدا نشئت می‌گیرد. مگر می‌شود با کسی رفیق باشید، اما نسبت به او مسئولیتی در خود احساس نکنید؟ حاج‌محمود و  بچه‌های تعاون رزم  از  این ویژگی خاص‌ترند؛ چرا که وظیفه‌شان در زمان جنگ هم همین بوده است. خود همین‌ها برای بچه‌ها پلاک  صادر می‌کردند. خود اینها وسایل شهدا را می‌گرفتند، خود اینها خبر شهادت‌ها را برای خانواده‌های آنها می‌بردند و الان همین‌ها این دین را بر دوش خودشان احساس می‌کنند.

یعنی هیچ گاه پیش نیامد که شهید توکلی احساس خستگی کند یا بخواهد برای مدتی تفحص را کنار بگذارد؟

من که سراغ ندارم هیچ‌وقت حاج محمود احساس خستگی کرده باشد. یادم هست یک بار شایعه شد که قرار است کمیته مفقودین کار تفحص بعضی از یگان‌های سپاه را تعطیل کند. حاج محمود برای دیدن من به اهواز آمد. او  با التماس از من می‌خواست کار یگان آنها تعطیل نشود. هیچ موقع شهید توکلی را این گونه ندیده بودم. طوری التماس می‌کرد که انگار نیاز وحشتناکی به این کار دارد.

دلیل این التماس‌ها چه بود؟

واقعا دغدغه‌اش ماندن در آن سرزمین و کار کردن و پیدا کردن شهدا بود و عجیب میلی به شهادت داشت. یادم می‌آید یک بار از فکه به سمت شرهانی حرکت می‌کردم، از پشت بی‌سیم من را صدا کرد و گفت خودم را هرچه سریع تر به فکه برسانم. زمانی که به آنجا رسیدم، دیدم یک مین منفجر شده و تعدادی از بچه‌های تفحص مجروح شده‌اند. حاج محمود با این‌که خودش هم دچار مجروحیت شده بود، ولی بی‌اعتنا به زخم خود، به یکی از بچه‌های شیراز  که بدجور زخمی‌شده بود، روحیه می‌داد. زمانی که با هم تنها شدیم یک جور عجیبی به من گفت: « این دفعه هم شهید نشدم.» حسرت عجیبی در دلش مانده بود.

حال وهوای حاج محمود قبل از شهادت چه طور بود؟

از دوستانی که با حاج‌محمود همراه بودند، شنیدم که به او گفته بودند:حاج‌محمود اربعین نزدیکه، چه کار مــی‌خـــواهی بــکنی؟ امــسال راهــی می‌شوی؟ و او گفته بود که عاشورا، کربلا بودم، بعید می‌دانم که  بتوانم بروم؛ ولی ان‌شاء‌الله سعی می‌کنم اربعین با شهدا بیایم. فکر می‌کنم به حاج محمود الهام شده بود که همین روزها آسمانی می‌شود.

توصیه‌ حاج محمود به هم‌رزمانش چه بوده است؟

همان صبح قبل از شهادت بعد از اینکه نماز صبحش را به جا می‌آورد به دوستانی که همراهش بوده اند، می‌گوید مقداری لوازم التحریر برای بچه‌های فقیر تهیه کنید. این توصیه از روحیه جهادگری او ناشی می‌شد که خودش را تنها منحصر به کار تفحص نمی‌کرد و به مردم آن مناطق هم رسیدگی می‌کرد. حواسش به آنها بود. مردم و عشایری که در شلمچه و مهران و آن مناطق زندگی می‌کردند عجیب حاج محمود را دوست داشتند.

درس بزرگی که در این سال‌های رفاقت، از شهید توکلی گرفتید، چه بود؟

گذشت. شهید توکلی خیلی اهل گذشت بود، خیلی متواضع بود. گاها در حین کار بگوومگویی نیز با هم پیدا می‌کردیم، ولی حاج‌محمود، سریع این مسئله را فراموش می‌کرد و حتی در عذرخواهی پیش قدم می‌شد.

بهترین یادگاری که از شهید برای شما به یادگار مانده است؟

بهترین  اوقاتی که من با شهید توکلی داشتم، لحظاتی بود که ما  در  شرهانی پشت سر ایشان نماز می‌خواندیم.حاج‌محمود،  هم امام جماعت بود و هم فرمانده و قشنگ‌ترین جلوه‌هایی که من از ایشان به یاد دارم، همین نمازهاست. اتفاقا به آقای حاج جعفر نظری گفتم که نمی‌توانم هیچ وقت نمازهایی را که پشت سر ایشان خواندم، فراموش کنم.

*روزنامه اصفهان زیبا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس